بیدار برای تو چشم آوردند
دست از گرده
از ماه برداشتم
شهر خمید روی درخت
خورشید کم آورد غروب را
به این ترتیب
پهلوانان باستان
در غار نقش کاشتند و بعد سالها
بیدار برای تو چشم آوردند
که قوس بیندازی
شور از کویر برخیزم
لیز بردارم و
بشوبم صبح را.
صبر رمید و مرگ
به ناله پیچید در نخاع
طمع کرد زمین
به یک گاز شهید شود
تا بیایی بین حرفهاش
با زبان من اخم کنی
بازوان تورا
گرداگرد گود گرم بگیرند
خاک کنی
تا هنوز برای نبودنت بسوزد
هر روز قبل از نبرد
مرگ بیاید بگوید
خواب
رسیدهاش کال بود
وقتی میان آغوش
به دندانهام فکرمی کنی
کوزه با دو چندان تو
امروز فردا نمیشود از شراب
مستی کن تا از مرگ
خیال بیاورم
کوزه با دو چندان تو
یک واژه نیل
خورشید ببخشم و
شمشیر بگیرم از شکاف
که نه
نمیشود غرق تو بود
وقتی دریا را
خودم آب دادهام
وقتی عصا
استخوان گلوگیریست
که از زخم میآید
از خود زنی هام
زنی که از میان باد
در من نهنگ میپاشد
در تو غروبی
که خواب کنیزان مصری را
به شهر فروخت
بخند
زلفی بپاش و شبی تازه کن عروس
میخواهم از خلیج
خرما بیاورم
به آسمان کِل ببند
به دست دستمال
با رفتهها به رقص بگو:
«این بار
به یک گور میزنیم
مثل پرندهای
که هر بار بال میزند
خال میزند»
از شاعر، کتاب زیر به تازگی منتشر شده است.
از دفتری به همین نام / 1390 / انتشارات افراز