از وسط جنگ میآیم آهای! پنجره را پنجره را وا کنید
گمشده در حادثهها حرفها هیچ نماندهست که پیدا کنید
غول ببینید کجا میرود! حجله پس از جیغ به ... میرود
این زن دیوانه جوانمرگ شد بستر و آغوش مهیا کنید
◊
از وسط جنگ میآیم، درست! کشتهی آزادی میدان شدم
دست کسی یاور دستم نشد خـــــارکش غول بیابان شدم
- بوی تو بر پیرهنم ماندهاست رد تو بر بغض تنم ماندهاست
هر شب سنگر نفسم را گرفت زوزهکشان پشت تو پنهان شدم
◊
سنگ صبور همهی غصهها! مشت به تکرار تو باید زدن
امنترین نقطه در آغوش توست تکیه به دیوار تو باید زدن
مشت بزن فحش بده داد شو گریه کن از دلهره آزاد شو
زیر فشار همهی دردها! بــــــــوسه به آوار تو باید زدن-
◊
از وسط جنگ میآیم، درست! فاجعهای بر تنم از بمبها
سرکش و عصیان گرم و خستهام حسرت خندیدنم از بمبها
آن طرف شیشه شب ِتا ابد این طرف شیشه هراس از جسد
ترس تجاوز، هوس زیستن! یکسره آبستـــــنم از بمبها
◊
طفل زنازاده ی من ! صبر کن پاااات به دنیا برسد،مردهای
هیچ کسی نیست که یاری دهد هر که به اینجا برسد، مردهای
بـــــــــار گرفتم که بزایم تو را آه نشــــــد خوب بپایم تو را
از وسط جنگ میآیم، آهای! شب که به فردا برسد مردهای
اشرف دیوانه! خودت را ببین غول بیابان به تو دلباخته
بستر و آغوش مهیا شده خنجر پنهان به تو دلباخته
هر که تو را خواست تفنگش بده داد بزن امر به جنگش بده
تا متنفر شدی از این سکوت چرخش میدان به تو دلباخته