شعر کلاسیک«کیوان عابدی»

چاپ تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک«کیوان عابدی»

 

رد شدم امروز از آن کوچه باز٬...روی لبم لرزشِ تشویش بود

جای قدم ها و قسم هات در...کوچه و پس کوچه ی تجریش بود

زیر هجوم تن هر عابری٬باز رسیدم به همان ویترین

آنطرف ِ شیشه ولی شور و حال٬...در دل ِ هر مهره کمابیش بود

صفحه ی شطرنجِ سیاه و سپید٬صفحه ی پایانی این دفتر است

زخم من از بازی خوب تو نیست...مهره ی مارت٬روشش نیش بود

میشوم انگار پر از گریه باز...مثل جزیره شده چشمان من

بس که فقط مات همآغوشیِ باختن و بردن ِ هر کیش بود

شاه ِ غزل٬اسب ِ سپیدش که مرد٬...غصه تمام ِ رخ او را گرفت

باد زمستانی و سرمای برف...عازمِ موهای طلاییش بود

باز٬سر ِ باز ِ تو را دیدم و...بازی ِ سرباز ِ تو را دیدم و

آه ...خدا هم فقط آن روزها...فکر ِ فرار از قفسِ خویش بود

رد شدم امروز از آن کوچه باز٬سینه ی من خالی از عشق و امید

گرگ ِ قشنگی که دلم را درید٬روی تنش پوست ِ یک میش بود