عشقت آتش شده و بر جگرم میریزد
آتش جان من از چشم ترم میریزد
تو تماشاگر من باشی اگر، بیش از پیش
ترس از آب شدن در نظرم ميريزد
پيش تو سوختن و كم شدن و آب شدن
بركاتي است كه يكجا به سرم ميريزد
من نگويم كه مرا از قفس آزاد نكن
من به شوقت نپرم، بال و پرم میريزد
شدهام مثل پلي كهنه كه هرقدر از خود
بيشتر ميگذرم بيشترم ميريزد...