شعر کلاسیک«زین العابدین محب علی»

چاپ تاریخ انتشار:

تا تو چگونه نیست در این شهر معبری؟

بگشا به رویم از دل دیوارها دری

من سال ها سخن به تو در دل نهفته ام

دلتنگی ام چگونه بگنجد به دفتری ؟

این شاه شعر، هدیه ناچیز من به توست

زیبا سرشت خوشدل محکوم سروری

تا قبل از آشنایی دل با نگاه تو

افسانه می شنیدم و حرف از فسونگری

اکنون که پا به وادی جادو نهاده ام

فهمیده ام چگونه به جان دست می بری

تکرار سعدیانه مجنون منم کنون

با یک نبوغ تازه و با شرح دیگری

شش قله از جنون پی ماه تو فتح شد

یک قله است فاصله ماه و مشتری

نزدیک سال سی ست که آری هنوز هم

دست من است و دامن دور تو ای پری

لب بر لبم بدوز وسخن را تمام کن

با جلوه شبانه بشکوه منظری

در من به پاست هیزم آن چشم شعله ور

تن پارسی ،فدای تو این جان آذری