دل به رقص آید ز مستی از هوای نوبهاران
شادی می آید به دلها از صفای نوبهاران
گر هزاران قصه و افسانه معنا کرده ای
هست بامعنا تر از آن،ماجرای نوبهاران
برگها سبزند و بر هر شاخه ای بنشسته است
دلربا اشکوفه ای از کبریای نو بهاران
بلبلی با ناز گوید،راز هجران باز گوید
زخم خود ، درمان نماید با دوای نوبهاران
گنبد فیروزه گون می پرورد گلهای زیبا
این سرشت از ابتدا بوده سزای نوبهاران
نرگس و نسرین و سوسن،سنبل و یاس و اقاقی
سر به بیرون بردگانند از قبای نوبهاران
این همه زیبایی و رسم و نشان عاشقی
از کجا گشتند پیدا؟از خدای نوبهاران