زین العابدین محب علی« شعر کلاسیک»

چاپ تاریخ انتشار:

 

مادرانه مرا صدا کردي وحشي اين غزل گرفت آرام

ذات بي مرگ شعرهاي سپيد از تو مي گيرد عاشقت الهام

در ازل در بهشت چشم تو بود کرده بودم اگر حسابي باز

مهرباني و شاعري محتاج واژه مي گيرد از نگاه تو وام

من در آفاق تار گم بودم در هراس از کمين گران شکار

معجز آب و دانه ات زيباست اين کبوتر اگر نشست به دام

در من اين رستمي که پروردي رفت تا فتح خوان ديو سپيد

گفته بودي مراقبم هستي پهلوانت مباد تا ناکام

گاه مي پرسمش که راوي چيست آخر داستان من با تو

نکند دوست ،سحر چشمانت کرده باشند پخته اي را خام

رنجه خاطر شدي ببخشايم بعد از اين واژه ها يقين دارند

و در اين جنگ در دلم هرکس به تو شک کرد مي شود اعدام

با توام از خودم گريزانم من تو را کشف مي کنم درخويش

تو همان استعاره اي هستي که مرا برد تا نبوغ کلام

من تو را رود گريه مي کردم هق هقم خواب اب را اشفت

همه ماهيان درياها مي شناسند مرا و ترا با نام

در غمت خواجه را صداکردم غزلي راسروده بود از تو

"زهر هجري چشيده ام که مپرس"شام بدرود تا به صبح سلام