اشعاری از محمد حسن جمشیدی

چاپ تاریخ انتشار:

 

 

هر چند که روی صحبتش با ما بود

او مثل همیشه با خودش تنها بود

حق داشت مرا به حال خود بگذارد

در چشم غزل سپید بی­معنا بود

 

دل نازک من به اشتباه افتادی

با فکر صوابت به گناه افتادی

رویم نشد آن روز بگویم این­بار

با نقشه­ی من درون چاه افتادی

 

هر چند که از دیدن من بیزاری

برگرد اگر صدای من را داری

حتی اگر این­جا همه شیرین باشند

تو در دل من جای خودت را داری

 

گفتم که چرا به سادگی دل کندی

دیدم که تو هم به روی من می­خندی

ساکت شدم و...

                 راه خیانت وا شد...

 

من هر چه بخواهم از خدا می­گیرم

هم شادی و هم غم از خدا می­گیرم

ای مرگ بیا و آبروداری کن!

یک روز تو را هم از خدا می­ گیرم

 

هر گاه ز بیگانه بریدی برگرد

از دامن او دست کشیدی برگرد

عمری­ست مرا از سر خود وا کردی

حالا که به جایی نرسیدی برگرد

 


 

محمد حسن جمشیدی

متولد 5 بهمن 1366

تهران

مهندس صنایع

ارتباط با شاعر: Nashtejavani.blogfa.com