اشعاری از محمدرضا مختارنژاد

چاپ تاریخ انتشار:

 

 

مگذار دهان سنگ ­ها باز شود

با خواب تو قفل ننگ ­ها باز شود

 آهوی خیابانی من! پلک نزن

ترسم قفس پلنگ­ ها باز شود

 

بر شانه گرفته بود آوارش را

کبریت کشید سهم هر بارش را

تا زود به کام آخر خود برسد

بر عکس گرفته بود سیگارش را

 

 

هرگز نكند كه مبتلا برگردی

تو معتكفی كه با خدا برگردی

مغرور مشو اگر نكردی گنهی       

شيطان دم در نشسته تا برگردی

 

 

تا خمره­ ی توبــه روی دوشت باشد        

ای مست! شراب عفو نوشت باشد         

گر دلبــــر حق شوی، ببــــرّی از غير

جبريل هميشه می­ فروشت باشد

 

حالا که برای اعتکاف آمده­ ای 

از کرده­ ی خود به اعتراف آمده­ ای

نا دست تهی برت نگرداند حق                    

با نفس خود آیا به مصاف آمده­ ای؟

  

دستان به تب رسيده شد عايدمان    

خورشيد به شب رسيده شد عايدمان

از موهبت نفس كشيدن با دوست      

يك جان به لب رسيده شد عايدمان

 

آن لحظه خدا چه پیش­بینی می­ کرد           

طرحی که از آدم زمینی می­ کرد

گر همچو منی بود به چشمش، بی­شک       

از کار خودش عقب نشینی می­ کرد

 

 

فواره­ ی آهم که اگر بر خیزم         

بر شانه­ی هیچ کس نمی­ آویزم

فریاد کنم اگر غمم را، ناچار           

یک لحظه­ ی بعد در خودم می­ ریزم

 

 

این جا همه لب پریده و معترضند    

در عصر مدرنیته به دنبال تزند

بیژن­! سر چاه را بگو گل بزنند 

وقتی که منیژه­ ها جنیفر لوپزند