شعرکلاسیک«علی کریمی کلایه»

چاپ تاریخ انتشار:

چهار روز بیدار و

چهار روز بی خوابم

سوسک سیاهی هم

رفته روی اعصابم

چهار روز در فکرم

که چه بود تقصیرم

گریه می کند تخت و

خیس می شود زیرم

فکر یک غریبه است

عکس تو در آغوشم

اسم می برد از او

هی مدام در گوشم

بعد رفتنت هر روز

حال من خراب است و

نصفه تیغ من از صبح

لای یک کتاب است و

تا غروب می رقصم

باز با لباس تو

تا غروب می لرزد

دستم از تماس تو

نیستی و من اصلاً

نیستم اگر هستم

هی لباس تو می خواست

که بیفتد از دستم

قدر چهار صد روزند

چهار روز کشدارم

فکر کرده به مغزم

میخ روی دیوارم

من چقدر غمگین و

من چقدر بدبختم

چهار روز را با من

گریه می کند تختم

نصفه تیغ من اینجاست

در کتاب باز من

آمده ست با اکراه

مرگ پیشواز من