شعر كلاسيك«مهدي سهراب رمضان‌پور»

چاپ تاریخ انتشار:

 

من خاكم و تو عقيق..برگرد ، برو

طاعون زده ام رفيق.برگرد ، برو

زندان شده ششهاي من دار زده

آه اي نفس عميق برگرد ، برو.

 

***

هی،دست نگه دار،دهن را مشکن

حرفی دارم.لطف سخن را مشکن

ماموری و معذور ولی ابراهیم

محض دل تنگم بت من را مشکن

***

با کوزه شکسته های بی دست و دهن

با دورنمای پاره های دل من

در موزه کسی مست،چنین گفت سخن:

خیام،کدام کوزه ای؟حرف بزن

***

بی یارم و فکر یار باید بکنم

دل گفته تو را شکار باید بکنم

دل گفته...ولی حیف تو در خلوت من

آهو تو بگو چکار باید بکنم؟

***

در خواب سگی سیاه راهم را بست

دندان سپید نیشم افتاد و شکست

از جبر کلام ابن سیرین پیداست

در کله تقدیر خیالاتی هست

***

حالا که به قهر رفته ای آب زلال

گفتم که بدانی که اگر مرد مجال

هستیم دوباره شاید اما اینبار

من در دل دشتها تو در چشم غزال

***

یک شاعر منگ سایه ی سر باشد

یک روح نگهدار دو پیکر باشد

تنها تو اگر خواسته بودی میشد

میشد همه چیز جور دیگر باشد

***

از نعش به دار از نفس افتاده ترم

از لاشه پیش کرکس افتاده ترم

بی روی تو از دقایق آخر یک

محکوم به اعدام پس افتاده ترم

***

من قطره که در لوت زمینگیر شدم

هستی که به پای مرگ زنجیر شدم

بین همه بی تو بره آهویی که

یکروزه میان گرگها پیر شدم

***

جبر است بخواهی و نخواهی شده است

آهو بگریز شاه راهی شده است

دربند کدام چشم زیبایی در

دشتی که شکارگاه شاهی شده است؟

***

آری نه نبود نور ماهی را کشت

نه شوری بی شعور ماهی را کشت

با ریشه ی پیر کورسویی میگفت:

تقدیر قنات کور ماهی را کشت.

***

هم پرسش بی جواب در خود دارند

هم پاسخ بیحساب در خود دارند

آهوی نشان کرده ی تکلول انگار

چشمان تو انقلاب در خود دارند

***

بختی که تو میخواسته ای یارش نیست

مشتی گره است و هیچ در کارش نیست

مادر به امید روز خوبم منشین

حالا پسرت حریف سیگارش نیست