شعر كلاسيك«فرهاد محمودوند»

چاپ تاریخ انتشار:

 

 

1.

رسیده ام به «شش شرقی»، رسیده ای به ته ِ دنیا

تمام می شود اینجا «من»، شروع می شود اینجا «ما»

رسیده ای به «ده مهر»ی که شکل «اول دی ماه» است

به گریه های بلندی که ادامه ی شبِ کوتاه است

شبیهِ حسِ کلاغی پیر به سیم های شُلِ برقم

شبیه تمساحی هستم که توی اشکِ خودم غرقم

کدام قله؟ کدامین اوج؟ فروغ و رفتن ِ بی برگشت

تو و سکوت عروسک هات، من و شلوغی «گوهردشت»

تو و جهانِ هیولایی، دروغ و تهمت و تنهایی

که نیستی و تمام شب خیال می کنم اینجایی

صدای دور ِ تو در گوشم شروع لحظه ی دیدن بود

شبی که «بستنیِ نعمت» در انتظار تو و من بود

به بوی کاپشنت چسبید شبی که توی تنم بود و...

سه راه خسته ی گوهردشت شروع گم شدنم بود و...

نشسته روی خطوط برق کلاغ از همه جا خسته

نمی رسد به تو فریادش، به مرگ می رسد آهسته

بلیط ِ رفت مرا برگشت به شعرهای تو را خواندن

به گریه توی کافینت ها، به پشت آن همه در ماندن

همیشه پشت تو خواهم ماند، قسم به چشم پر از خیسم

قسم به لحظه ی دیدار و به شعر خوانی «فردیس»م

قسم به دست پر از «مهر» و به مهربانی خردادیت

قسم به این همه دیوار و به شعر خوانی «آزادی»ت

رسیده ای به «ده مهر»ی که تازه اول پاییز است

به دوستان عزیزی که همیشه خنجرشان تیز است

همین که مثل تو غمگینم و توی شهر توام شادم

مرا ببخش که مدت هاست نمی رسد به تو فریادم

ببخش کادوی شورم را که گونه های تر آوردم

به جای شمع تولد هم دو چشم شعله ور آوردم

مرا بگیر در آغوشت اگرچه شب، شبِ پُر رنگی ست

اگرچه آخر دوری ها همیشه اول دلتنگی ست

مرا بگیر در آغوشت، اگرچه این شــــــــــب طولاااااانی ست

اگرچه بعد زمستان هم دوباره فصل زمستانی ست

رسیده ام به «شش شرقی»، رسیده ای به ته دنیا

تمام می شود اینجا:«من»، شروع می شود اینجا:«ما»

 

 

 

2.

خوابم نمي بَرَد به تو، از مي پَرَد پُر است

بين من و تو پنجره اي نيست، آجُر است

باران گرفته بي تو مرا پشت ِ پنجره

باران شبيه ِ ريمل ِ درحال شُرشُر است

عاشق شدن براي شبيه ِ كسي به من

دردي كه غيرقابل ِ«حتي تصور» است

مَردي که از تو غرق شده زير ِ گريه هاش

ماه ِ شب چهاردهم زير ِ چادر اسـت

[بيمار ِ خسته هي «اس ام اس» مي زند به شب...

مُرفين شبيه ِ بوسه ي آقاي دكتر است]

بالا مي آورد «دل» و «دلتنگي» مرا

چيزي شبيه ِ توي گلويم آسانسور است

مثل زمين ِ منتظر ِ ضربه هاي (خيش/خويش)

قلبم مسير ِ آمد و رفت ِ تراكتور است...

زل مي زني به سقف ِ اتاقي بدون ِ سقف

از زندگي گرفته و از شب دلت خور است

زل مي زند به اين همه دوري «دو چشم ِ خيس»

كه كادوي تولد ِ «آقـاي دكتر» اسـت

داري نمي رسم به تهِ قصه اين كلاغ

آغوشت آشيانه ترين شکل خُرخُر است...