بهشت
وقتی خدا در خواب،من را عاق میکرد،
کابوس هم در وحشتش اغراق میکرد
در خواب ِ من حوّا زنی بد کاره بود و
نوزادهای مرده را قنداق میکرد
یک مرد روی پیکر ِ تاریخ خوابید
آینده آبستن شد،استفراغ میکرد
حوّا ویار ِ شوم ِ مردی هرزه را داشت
مردی که یخ های تنش را داغ میکرد
آدم نبود،امّا کسی با نام ِ آدم
نسل ِ مرا میساخت،کاری شاق میکرد...
این خواب،حکم ِ سرخ ِ محکومیّتم بود
چون پوستم را عاشق ِ شلّاق میکرد
از جا پریدم،مادرم در گوشه ای داشت
یک شاخه گندم را به سر سنجاق میکرد