شعر كلاسيك«حسين جنت‌مكان»

چاپ تاریخ انتشار:


نام و نام خانوادگی: حسین جنت مکان

متولد: فروردین 1367 – تهران

شغل: مهندس عمران

تلفن: 09374774146

آثار چاپ شده:

مجموعه غزل تبعید در آیینه (انتشارات هزاره ققنوس89)

مجموعه رباعی برفک (انتشارات هزاره ققنوس91)

مجموعه غزل پاییز در بهشت(انتشارات فصل پنجم 92)

گزیده غزل های عاشقانه سعدی به انتخاب حسین جنت‌مکان با مقدمه محمدعلی بهمنی (انتشارات هزاره ققنوس ـ در دست چاپ)

 

 پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی‌ست

پشت پرچین من این سو همه اش ویرانی‌ست

 

انفرادی شده سلول به سلول تنم

خود من در خود من در خود من زندانی‌ست

 

به جز اینجا که منم هرچه بخواهی جا هست

به جز آنجا که تویی هرچه بخواهم جا نیست

 

ابرها طرحی از اندام تو را می‌سازند

که چنین آب و هوای غزلم بارانی‌ست

 

شعر آنی‌ست که دور لب تو می گردد

شاعری لذت خوبی ست که در لب خوانی‌ست

 

دوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاست

دوستم داشته باش عشق به این آسانی‌ست‌!

 

1390

 

تو می کشانی هر پلنگی را به دنبالت

ماهی و جذاب است در هرحال احوالت

 

در برکه ها تا با تو می رقصند ماهی ها

پولک به پولک می درخشد برق خلخالت

 

حتی منجم ها برایت خواب می بینند

چون طالع عشق است و افتاده ست در فالت

 

درگیر شو با حاشیه درگیر شو با متن

شوری ندارد شعر من بی جار و جنجالت

 

پلکی بزن! دستی بچرخان! پا بکوب! ای زن

باید غزل گفت این چنین بر وزن افعالت

 

ای چشم تو بیت المقدس! سرزمین شعر!

این روزها افتاده ام در فکر اشغالت

 

پرواز کن! پرواز کن! پرواز کن! هرچند

زخمی شده بال من و زخمی شده بالت

 

1390

 مانده ام تا وسط معرکه گیری چه کنم؟

نشود پاره اگر بند اسیری چه کنم؟

 

عاشقی خواسته ام بود ولی حیرانم

بپذیری چه کنم یا نپذیری چه کنم!

 

تن تو شعله ی عشق است که گُر می گیرد

پس بگو با تنم این جسم حریری چه کنم!

 

تو زلیخایی و آخر تو جوان خواهی شد

من بیچاره ولی با غم پیری چه کنم؟

 

کاسه های چه کنم را تو به دستم دادی!

بی تو با درد نداری و فقیری چه کنم؟

 

1390


دنیام را به پای تو آیا نریختم؟

از هستی ام چه مانده که آن را نریختم؟

 

من خشت اولم که قدم کج گذاشتم

با تو ولی در اوج ثریا نریختم

 

در کاسه ی گدایی چشمم بدون تو

یک سکه هم برای تماشا نریختم

 

در خواب دیده ام که شبیه دو شاخه رود

از هم جدا شدیم و به دریا نریختم

 

با کور بختی ام چه کنم یوسف عزیز؟

اشکی برای روز مبادا نریختم

 

نگذشته است هیچ کس از من، منِ خراب

آه ای قطار رفته! بیا تا نریختم !

 

1391

 

رباعی

 

جانی تو و جانمان عوض خواهد شد

چون با تو جهانمان عوض خواهد شد

با لحن خودت اگر که دستور دهی

دستور زبانمان عوض خواهد شد

 

تا برکه پر از صدای قوها شده بود

مبهوت نگاه های قوها شده بود

بیدار که شد بالش رویاهایش

قبرستانی برای قوها شده بود

 

این قوم به بی خوابی تو مظنونند

از این همه بی تابی تو مظنونند

یک تکه از آسمان شبی گم شده است

به پیرهن آبی تو مظنونند

 

انگار شب سترگ خوابش برده

با زوزه ی تلخ گرگ خوابش برده

لالایی مرگ قصه ی زیبایی ست

حتی مادربزرگ خوابش برده

 

برفی که در آفتاب باشد خوب است

قلبی که در اضطراب باشد خوب است

ای عشق بیا مرا در آغوش بگیر

عکسی که درون قاب باشد خوب است

 

خشکیم ولی تگرگ را منتظریم

افتادن هرچه برگ را منتظریم

چوبیم که توی جعبه ی کبریتیم

ما دیدن روی مرگ را منتظریم