پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد
چشم کنعان نگران است خدایا مگذار
بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد
ترسم این نیست که او با لب خندان برود
ترسم این است که او روز مبادا برسد
عقل میگفت که سهم من و تو دلتنگی است
عشق فرمود: نباید به مساوا برسد!
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر...
درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد
--------------------------------------------------------------------------------------
مثنوی اتوبوسی که نیامد
آسمان تار زمین تور خیابان تیر است
آه این کوچه قدمگاه کدامین شیر است
من کجا با که قراری ابدی داشتهام
در تابوت تو را پنجره انگاشتهام
کی کلاه از سرم افتاد، زمستان آمد
کی دو تا ابر بهم خورد که باران آمد
من کجا دست به یال تو زدم سنگ شدم
کی قلم دست تو افتاد که من رنگ شدم
چتر با یاد تو ساییدم و باران آمد
با تو از بادنما گفتم و طوفان آمد
آمدی نعش غزل باخته را جان بدهی
جنگل سوخته را وعده باران بدهی
هر کجا راه زدم صورت او را دیدم
در خودم چاه زدم صورت او را دیدم
نم شدی رود شدی آتش نمرود شدی
آنور قوس سرصد خانه من دود شدی
ایستادی خفه شد نای بیابانی من
راه رفتی عرق افتاد به پیشانی من
خوشه انگوری و انگور نمیدانی چیست
مو برآشفتی و منصور نمیدانی چیست
تو عسل میخوری و زندگیات شیرین است
مرگ در لانه زنبور نمیدانی چیست
دختر ابروی کماندار کمین کرده من
سرجدا کردی و ساتور نمیدانی چیست
دختری کفش طلا گم شده در پیرهنم
داستانهای شما گم شده در پیرهنم
تا که شیر از شب نخجیر به من برگردد
چند آهوی رها گم شده در پیرهنم
یاوه میگویم و شاید که حقیقت دارد
چند وقتی است خدا گم شده در پیرهنم
من که در جنگل او طوطی سرگردانم
نسبم را به کدام آینه برگردانم
متولد شده در شعر جنینی که تویی
نابکارم چه بکارم به زمینی که تویی
برفی و کوه برای تو نشیمنگاه است
آه اگر آب شود قله نشینی که تویی
سر عقل آمدهام پا بگذارم بانو
سر زانوی خودم سر بگذارم بانو
من که باشم که از آغوش تو سودی ببرم
من همین بس که از آتشکده دودی ببرم
آی سرکرده در پرده ی تنبور به دست
چار مضراب بزن یکسره بر هر چه که هست
پل نبستم که به آغوش تو سربسپارم
پل شکستم که به رود تو قدم بگذارم
رود دریا شد و دریا به خیابان پیچید
اتوبوسی که نیامد سر میدان پیچید
زورق ساحلیام، اسکله ی تزئینی
دست بیرون زده از موج مرا می بینی
حدس پر حادثهام، منظره تودرتو
آه اگر باز شود در تو نباشی آن سو
در ولی صخره سنگ است که ویران نشود
آن که بی من چمدان بست پشیمان نشود
کفش تردید به پا کردم و راه افتادم
شادم از اینکه به این روز سیاه افتادم
بعد هر نامه زدی زیر الفبای خودت
کفش پا کردم و ... رفتی پی دنیای خودت
ساده از ماهی راهی شدهات میگذری؟
تور انداخته ایی آبی دریا ببری ؟
تا که بر دار نجنبم گره محکم زدهایی
با همان دست که فنجان مرا هم زدهایی
فاش می گویم و از گفته خود غمگینم
چای می نوشم و در چای تو را میبینم
مثل ماهی که به مرداب بیافتد گیجم
مثل قلاب که در آب بیافتد گیجم
تا که شطرج تویی مات منم کیش منم
کافه کندوی عسل نوش تویی نیش منم
گرگ و میش است هوا گرگ منم میش تویی
ظهر غمبارهی طوفانی در پیش تویی
مثل ماهی که به مرداب بیافتد گیجم
مثل یک بچه که از تاب بیافتد گیجم
زن رسواگر سودازده برگرد به قبل
قبل از آنی که بیایند و بکوبند به طبل
خاک اگر پنجه به آرامش رودم بزند
یا که آتش به سراپای وجودم بزند
باد اگر بر سر گیسوی تو بدخواب شود
آب اگر دور خودش پیچید و گرداب شود
من بعید است به نزدیک شدن فکر کنم
استواییتر از آنی که یخت آب شود
عاقبت عشق به یک خاطره میپیوندد
کفش میساید و میخندد و در میبندد
خانه تابوتم و مبهوت نخواهی آمد
سبدم پر شده از توت نخواهی آمد
میرسی نامه بر باد ولی بعد از مرگ
من تو را میبرم از یاد ولی بعد از مرگ
لینک دانلود دکلمه :
http://s4.picofile.com/file/7732243759/The_Bus_Ehsan_Afshari.mp3.html
دیدگاهها
من حفظش کردم
تواستواکه هواگرمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من این شعروبرای گروه ادبی مون لینک کردم واونااین ایرادوازشماداشتن من میخام این قضیه روبراشون روشن کنم
خیلی خوبه با شعرای معاصر آشنابشیم و از خوندن این اشعار لذت بردم
دست و قلم تان مانا و پرتوان باد
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا