دیشب نگاه بندریات را نداشتی
پروانههای روسریات را نداشتی
دریا تو را به ساحل من سوق داده است
اما تو تاب مشتریات را نداشتی
بی تابیام برای غروبت غریب بود
وقتی تو رنگ آخریات را نداشتی
محرم شدم به گرمی تلماسهها قسم
آخر تو چادر زریات را نداشتی
من با لب تو غرق غزل می شدم عزیز
اما تو حس شاعریات را نداشتی
2-
وقتی سکوت شاعریات شعر می شود
قند لب عشایریات شعر می شود
در گیر ودار خلسهی چشم سیاهتان
ترفندهای کافریات شعر می شود
اهواز گرم خندهی تو می شود غزل
اندیشهی ملایریات شعر می شود
شرمنده ام اگر هیجانی نمیشوم
زیرا طواف زایریات شعر می شود
بانو ببخش اگر دست من تهی است
حتا سکوت شاعریات شعر می شود
3
درد چون از جنس آتش بود باور میکنم
حس دریا را شبیه رود باور میکنم
آسمان یعنی غزل دریای چشمت مثنوی
شاعری را آسمان اندود باور میکنم
حیف میباشد که چشمت پشت عینک گم کنی
قاب بی تصویر را من زود باور میکنم
احتمالات زیادی پشت پلکت میدهم
شعله را بعد از سکوت دود باور میکنم
خواستم بر سفرهام یک بیت مهمانت کنم
درد وقتی در دلم افزود باور میکنم
دیدگاهها
بسيار زيبا
لطفا آدرس وبلاگتون رو برام اس ام اس كنيد
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا