من نهنگ خسته از تشویش در کابوس ها
خسته از نامردی خرچنگ و اختاپوس ها
رو به ساحل میروم دلواپس ماهی سرخ
که به سر دارد هوای کشف اقیانوس ها
من نخوابیدم درون غار نادانی ولی
دیده بستم قرنها... از ترس دقیانوس ها
دشنه مهر پدر بر سینه ام سروی شده
دست هاش نوشیده آب از نهر کیکاووس ها
بوی خون دارد نگاه مهربان مادران
بی خبر از ارتباط داس و اورانوس ها
راه می پرسیدم و عشقت مرا انداخت با
کولۀ ای کاش ها در جادۀ افسوس ها
"آفتاب آمد دلیل آفتاب" و کور نیست!
آنکه باور میکند افسانه فانوس ها
از لب بسته چه حاصل چون که چشمت میکند
فاش رازت را بجای لشکر جاسوس ها