شعر كلاسيك «عادل حيدري»

چاپ تاریخ انتشار:

 

دهم شهریور سال 63 در فارسان (استان چهارمحال و بختیاری) متولد شدم.

دوران ابتدایی را در دبستان جلوه حق گذراندم.

پس از تحصیل در مدرسه راهنمایی توحید به دبیرستان ولایت فقیه رفتم و به خاطر علاقه به ادبیات ، رشته ی علوم انسانی را برای ادامه تحصیل برگزیدم.

در مرکز پیش دانشگاهی شیخ بهایی ادامه تحصیل دادم و پس از اخذ دیپلم ، سال 81 در رشته جغرافیای طبیعی دانشگاه سراسری تبریز پذیرفته شدم.

چهار سال دانشجویی خاطره‌انگیز علیرغم دوری از خانه و خانواده از آن جهت برایم خوشایند بود که از همان سال اول به سمت شعر و شاعری رفتم و تبریز بستر خوبی برای این کار بود.

پس از فارغ التحصیلی ، جهت انجام خدمت مقدس سربازی به اهواز اعزام شدم و در این دوره مفید نیز فضای شعری اهواز را تجربه کردم.

خدمت مقدس سربازی را به پایان رساندم و هم اکنون به عنوان مسئول روابط عمومي شهرداري فارسان و دبیر انجمن شعر مولوی فارسان امیدوار به فردایم...

1)

 

هر سال ، يك روزش فقط روزِ پدر بود

امّا همان يك روز هم ، او كارگر بود

هي حرف پشتِ حرف ، نه ... بايد عمل كرد

امّا مگر دردش فقط دردِ كمر بود ؟

گلناز ! دَرسَت را بخوان دكتر شوي بعد

بابا بيايد پيشِ تو ، عمري اگر بود

گلناز دختر بچّه‌ي نازي ست امّا

بابا دلش مي‌خواست گلنازش پسر بود

بيچاره اين گلناز ، خانم دكتري كه

نُه ماه از هر سال بابايش سفر بود

 

آن روز با سيمان و نان از كار برگشت

روزي كه در تقويم‌ها روزِ پدر بود !

 

 

2)

طفلكي از همان سال‌ها پيش ، آرزو داشت من زن بگيرم

مدّتي با نداري بسازم ، بعد يك وامِ مسكن بگيرم

چون به قولِ خودش خام بودم ، قول دادم كنارش بمانم

اوّلش زيرِ آن سقفِ چوبي ، تا كمي بعد آهن بگيرم

كاش در قلّكِ كودكي‌هام ، سكّه‌ها جنس‌شان كاغذي بود

تا كه يك بار هم روزِ مادر ، جاي جوراب دامن بگيرم

كاش در آينه گم نمي‌شد ، بچّگي‌هاي پيراهنم تا

جاي اينقدر ‹‹ اي كاش ›› فردا ، نانِ صبحانه را من بگيرم

شايد امروز دير است امّا ، سال‌ها پيش‌تر قول دادم

آخرش انتقامِ تو را از ، وصله و چرخ و سوزن بگيرم

 

شايد امروز دير است مادر ! بي تو اين روزها... راستي كاش

آخرِ هفته يادم بماند ، شيره و نان و روغن بگيرم !