برای غربت یک زن که گم شده وطنش
و چرک کردن دندان شعر در دهنش
که روغنی شده تی شرت طرح دلبرياش
و بوی سیر ِسرانگشتهای جوهریاش
و قطره قطرهی اشکش گرفته بوی پیاز
لبش به طعم هوسهای سرخ غیر مجاز
محله ی پرِ از بوی قرمه سبزی زن
و کله ی پرِ از بوی قرمه سبزی زن
زنی که زن شده تا با خودش دوئل بکند
طناب زندگیاش را دوباره ول بکند
پر از گلوله شده هر نشانه ی بدنش
و گیر کرده در این کشمکش گلنگدنش
خشاب خاطرش از خاطرات خوش خالی ست
زنی که ساکن یک سرزمین اشغالی ست
چریک زخمی روحش شکست را فهمید
غرور غرق شکوهش شکست را فهمید
که نقش فرعی خلقت که جنس چندم بود
زنی که زاده ی تقدیر سیب و گندم بود
و بی رقیبترین ساده لوح این صده بود
رکورد ساده دلی را به نام خود زده بود
در اوج قحطی شاعر در انفعال شعور
به لحن فاخر یک شعر ساده شد مسحور
زنی که ماه خیالش اسیر برکه شده
در استحاله ی شعرش شراب سرکه شده
زنی که در سی و یک سالگیش میخندد
به آذر سی و یک سال پیش میخندد
بلند میشود از جا بلند میخندد
به چای دم نکشیده به قند میخندد
به قرص حل شده ی توی چای میخندد
بلند میشود و های های میخندد
به جشن و کیک و به تعداد شمع میخندد
زنی که از ته دل توی جمع میخندد
و طرح گریه ی خود را کشیده زیر پتو
زنی که گم شده در راههای تو در تو
مسیر مبهم رویا به هیچ جا نرسید
به ساز حنجره سرپنجه ی صدا نرسید
صدای ساکت حقی که بیتریبون بود
و نصف هستی زن زیر سنگ قانون بود
چه فرق میکند اصلا حدود سنی زن
همیشه توی سرش بوده فکر جنی زن
که با تکلم اوهام در مکالمه بود
اسیر وهم اگر نه اسیر واهمه بود
برای درد کشیدن هزار اهرم داشت
زنی که با همهی دردها تفاهم داشت
و شعر میمکد از اشکهاش شیره ی درد
زنی که مادر غم بود و هم عشیرهی درد
به باد امید ندارد که پرده را بدرد
دو دست روسری اش را بگیرد و ببرد
نشسته زندگیاش همچنان هدر برود
که دیگ حوصله و صبر مرگ سر برود
نشسته عید شود خانهاش تکانده شود
نشسته تا همهی ماشهها چکانده شود
و بعد بیچمدانش به یک سفر برود
و خوب خستگیاش زیر خاک در برود
زنی که با همه حتی خودش غریبه شده
شبیه خط پر از رمز یک کتیبه شده
زنی که عطر خوش مرگ در تنش جاریست
جنون مرد کش مرگ در تنش جاریست
برای خاطر زن چای تازهای دم کن
به جای این زن خسته مرا مجسم کن
اگر چه فاصله رویش زیادتر شده است
دلم به فاصله بی اعتقادتر شده است
دوباره وسعت هر واژه را تصرف کن
بمان رفیق دو خط شعر تازه تعارف کن