ساعت دوباره زنگ زد از نو چهار شد
مردی به گیجی خفقانی دچار شد
این مرد با کلاه شبیه تو ميشود
ـ او که دلیل آن همهي انتظار شد
با آن کلاه و چتر شده باورم که بغض
این بار هم برای شکستن به کار شد
:عین غریبهها شده (زن داد می زند)
مرد از غریبه بودن خود شرمسار شد
:بنشین و اعتراف کن. اخطار می کنم
(زن دادگاه عشق تو را دستیار شد)
مردی که بو نکرده کف دست خویش را
چه ناشیانه دست به کار فرار شد
خون غزل به روی تو پاشید و چشم تو
از رنگ خون سرخ غزل تار تارشد
زن از مقابل غزلش تند رد شد و
یک تاکسی گرفت و به سرعت سوار شد
ساعت دوباره زنگ زد و مرد، مضطرب
بغضی صبور در صدد انفجار شد
هی داد میزند که زنی رفته از غزل
آنقدر غصه خورد که بیمار و زار شد
ساعت...نه.مرد و قرص و قرار و سکوت و بعد
هی گریه، گریه، گریه. غزل بیقرار شد
زن ؟ رفته بی غزل ومرد؟ غرق گریه. حیف !
این شعرهم غزل نشده داغدارشد
مریم وزیری (از مجموعه ی در دست چاپ با نام "دوباره قصهی حوا")
متولد 1363, دانشجوی فوق لیسانس علوم ارتباطات اجتماعی در هندوستان.
دیدگاهها
شعر زيبا و با مفهمومي بود سپاسگزارم از لطف شما
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا