مريم حقيقت متولد 29 اسفند 1358 شيراز داراي هفت مجموعه شعر منتشر شده با عنوانهاي زير ميباشد
"تا دست به واژه مي زنم ميسوزد"
" دلم شعر است"
"با آفتاب رابطه دارم"
" من نیستم
"کبوترنامه"
"بیصبرانه دوستت دارم"
و گردآوری مجموعه اشعار آئینی
شعر اول: آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد؟....
حسی شبیه ِ زنده،زنده،سوختن دارم
دارم تمام لحظه ها را اشک، ميریزم
ميميرم از هر لحظه،از هر گریه،از هر بغض
از هر چه احساس مزخرف هست لبریزم
تنلرزه ميگیرم تمام نیمه شبها را
از فکر بدبخت ِ پریشانی که من بودم
از تر س ِ تیز ِ کارد،روی ِ گردن ِ عشقم
حس شکستن ،توی زندانی که تن بودم
از چشمهای شهوتآلودی که دزدیدند
از بوسههای ِداغمان ، قانون ِلذت را
توی ِهمآغوشی ِما شیطان سرایت کرد
پاشید روی ِ بستر ما خون ِ وحشت را
ميسوزم از فکر ِ غروری له شده در تو
ميسوزم از شرمي که در من دست و پا ميزد
ميسوزم از داغی که بر پیشانیم خورده
ميسوزم از عشقی که در ما داشت جا ميزد
ميسوزم از عشقی که بخشیدی تن ِ من را
از ترس ِ تیز ِ کارد،روی ِ گردن ِ عشقت
ميسوزم از فکر غروری له شده در تو
وقتی که تف ميشد کسی روی ِ تن ِ عشقت
ميسوزم و ميسوزم و ميسوزم و...داغم
یک انتقام سرخ در رگهای من جاری ست
خون ميچکد از چشمهایم بعد از این هر شب
هر روز در قلبم پس از این"زخم کاری" ست
وقتی که شیطان پیش ِ پایت ، سجده خواهد کرد
یک کارد ِ خونی از شکار ِ کرکس آوردم
یک روز ميبینی دوباره عاشقت هستم
یک روز ميبینی غرورت را پس آوردم
شعر 2:"خانه سیاه است"
آسمان نا شکیب ميبارد ، بغض ِ آتشدلان بههم خورده ست
دارد از دست ميرود خورشید،وسعتِ آسمان بههم خورده ست
تو نباشی غروب الزامي ست ، عاشقی ابتدای بد نامي ست
آفتاب است و روز خاموش است ، نقشهای زمان بههم خورده ست
یک نفر توی صحنه خاموش است،یک نفر توی صحنه روشن نیست
اینکه ميميرد عاشق من نیست ، سطرهای رمان بههم خورده ست
پرسناژ ِ هميشه محبوبم در روایات ِ مختلف بودی
تو ولی نام کوچکت من بود ، ساختار ِ زبان بههم خورده ست
توی ِ داغی ِ ظهر ِ تابستان ،یک قناری ِ مرده یخ بسته
روی ِپل غرق ِ در خیالات است،فکر کرده مکان بههم خورده ست
فکر کرده به اینکه :"من هستم"،بوده پس فکر کرده :منتظر است
صحنه از هر تکثری خالی ست ، رد ِپای زنان بههم خورده ست
قصه برگشت ميخورد من را،تو ولی حدس /ميزنی / درد است
/اینکه در چشمهای معصومم خط شعر وفغان بههم خورده ست
یک قفس ميکشم بر آزادی لای ِ انگشتهای ِ جوهریم
واژه طعم مذاب سربی داشت،واژه طعم ِ. . . توان بههم خورده ست
ماهی و توی ِ چاه افتادی ، ميپلنگم به سمت پیرهنت
عطرِخونهای تازه مي پیچد ، صبر پیغمبران بههم خورده ست
به سلامت دوبارهی سفرت ، به سلامت شروع ِ بال و پرت
به سلامت هميشه چشمترت ، استکان، استکان بههم خورده ست
سمت ِ خواجو غزل شدیم اما مست حافظ به خانه برگشتیم
زیر پلها سپیده ميلرزید ، خواب نصف جهان بههم خورده ست
پلک بستی ...ترانه زندانی ست،حال و روز ِ زمانه طوفانی ست
تازه این ابتدای ِویرانی ست ،بغض آتشفشان بههم خورده ست