شعر اول
شانه هایت که میخورد به تنم مثل البرز میشود بدنم
تو همانی که غصه میلرزد برسد تا به گرد پیرهنم
تو همانی که وعده میدادم به خودم ای رسول مهرآور
جبرئیلانه عشق آوردی آیهای جز تو نیست محکمتر
شأن تو شأ... هیس یک راز است از حروف مقطعه شاید
درک انسان هنوز پایین است تو بگو از نباید و باید
عشقِ من آسمانی اصلا نیست گرچه گاهی نگاهِ او آبی است
آسمان! آبیات چه مصنوعیست! تازه فهمیدهام که قلّابی است
آبی از رنگهای محبوب است ناخودآگاه میروی سمتش
مثل این بیتهای شوریده که به پرواز میکشد ربطش
از کجا آمدم؟ کجا رفتم؟ شعر یعنی همین پریشانی
در زمین عش میکنم اما دلخوشم به نگاهم عرفانی
شعر دوم
من دغدغه براي سرودن نداشتم
تا اينكه درد از چپ و از راست قدكشيد
من غرق در خودم شدم و مشكلات من
نمنم ميان من و خداوند سد كشيد
لاغر شدم عجيب در اين سيرِ دردها
رنگم پريد و جاي نفسهام تنگ بود
بيظرفيتتر از خودم اصلا نديدهام
بي شك ميان من و خداوند جنگ بود
نقل جهادِ اكبر و اصغر كليشهاي است
اين بار كفر اصغر و اكبر، خداي من!
در بيتِ چندم؟ آه! حواسم نبود، واي!
پيچيده توي مغز خودم هايهاي من
من شانههام دردگرفتهاست عزيزِمن
از اين رسالتي كه رسيدهاست خستهام
نزديكتر ازين به من اصلا نشو، نيا!
بپّا گلم! عجيب دل من شكسته است
بپّا گلم كه زهر غم از شعر ميچكد
چسبيده بيت بيت به زالوي دردها
خون ميخورد عجيب كه پالودهام كند
خوش بوست مشكِ غمزده آهوي دردها
اين روزها به چشم خودم گول ميزنم
شك ميكنم به حال و هواي خودم هنوز
هي گيج ميخورد سرم هي چرخ ميخورم
يك دست گيرِ شب شده، يك دست، گيرِ روز
دستي بكش به روي سرم تا كه حس كنم
آنقدر هم تكيده و تنها نماندهام
زيباي من! نگاه كن و رد نشو! ببين
تا حس كنم كه در غم خود جا نماندهام
دیدگاهها
راستی!
چرا گفتم نورانی؟
...
نمیدانم.به ذهنم رسید... . به هر حال.
و من
در مورد شعر دوم نظر میدهم.
در مورد درد.
دردی که مانع و حائل انسان و خدا شده.
به دو جور درد اشاره شده:
درد اول؛ درد دل شکستگی. اما نه درد دلشکستگی که انسان از انسانی دیگر بدی و بی وفایی و کم مهری دیده باشد. بلکه درد امتحان.
جالبه، امروز در فیس بوک، یکی از دخترهای فامیل نوشته بود:
میگن خدا بندههای خوب ش رو امتحان میکنه. بندههایی که بیشتر دوست داره رو بیشتر. و نتیجه گرفته بود بنابراین خداوند دیونه مه!
و دردی که در این شعر اشاره شده، از همین دست دردهاست. آدمی هزار جور آزمایش می شود و توصیه شده که صبور باشد و از آن سخت تر، به صبوری توصیه نیز بکند. و این درد زمانی بیشتر حس می شود که انسان آن محبوب آسمانی را دور تصور کند. و در یک مفهوم کلی، درد فراق! دردی که در این شعر بیشتر به آن اشاره شده، و از آن نالیده شده، که چرا هست، و چرا مانع وصل ماست، در یک کلام؛ درد کثرت آزمایشه.
و البته درد دوم؛
درد مشغله. درد روز و شب. و گذشتن شون در پی هم در غبار بی خبری.
و یک چیز اینجا می چسبه.
یک وصل خوب. یک آغوش خوب. که شنیده بشه و حس بشه که آفرین!
و البته، در چنین اشعاری، تصور بنده اینه که بسیاری از گله ها از سر وصله! از سر شوق! از سر احساس سرزندگی و سرشاری!
شعرشناس نیستم، ولی می دونم در اشعار بزرگان هم گله ها بسیار بوده و همه ی این ها ادعاست! و اگر از من بپرسی، میگویم آنها امیدوارانند! یک شاعر، به نظر من بهتر از انسان های معمول میتونه حرف دل ش رو بزنه. و خیلی بهتر از دیگران می دونه کجاست و چه باید بکنه. و در عین وصل و در عین حس حضور در کنار یار و زل زدن به چشم های مست او، و در عین تماشایی یاری که هر ساعت و هر لحظه کنار او ایستاده! ؛ ادعا می کنه که:
زیبای من! نگاه کن و رد نشو! ببین
تا حس کنم که در غم خود جا نمانده ام!
- - - - -
حامد26
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا