سه شعر از حسام بهرامی

چاپ تاریخ انتشار:

 

 

یک

 

طرح­تان کامل است می­ باید لب­تان روغن جلا بخورد
تا که هر کس رسید دل بدهد تا که هر کس رسید جا بخورد
تو خود دردی و به جان منی این­که تو مثل اصفهان منی
این­که فیروزه زیر گنبد­هات ... باید اصلا به این فضا بخورد
آسمان را رها کن و برگرد من که دیوانگی­م پیدا بود
تو که باشی چقدر دلچسب است قرعه­ ی کار هم به ما بخورد
این که تو رج به رج بزرگ شدی هی گره خورده­ای به جان و تنم
بختیاری گیس گندمی­ ام این تن مخملی­ت پا بخورد
کوچ می­ آید و دل من را می­ برد با خودش به قشلاقت
می­زنم توی کوچه با یادت می­ روم تا سرم هوا بخورد
این غزل امتداد تو در من این غزل امتداد من بر بوم
تو رسیدی که باز نگذاری شعر تاریخ انقضا بخورد
باد پیچیده در دل کوچه شاعری پای تابلو مرده
چشم ها محو دیدنت شده­ اند لب­تان روغن جلا خورده

 

دو

 

در دلم بغض سهروردی­ ها در سرم بایزید وقتی­که
باد هی نرم لای عرفان موی تو می­ وزید وقتی­که
توی یک تذکره تو را دیدم قرن چند  کجا نمی دانم
میهنه چشم های مستت بود من خود بوسعید وقتی که
داغ یعنی همین سرانگشتت داغ یعنی تن جهنمی­ ات
باز در گوش من صدا پیچید «های ! هل من مزید » وقتی­که
تو رسیدی و شهر درگیرت در فضا بوی خوب انجیرت
مثل بودا شدی تمام شهر سمت تو می­دوید وقتی­ که
بعد رنج تمام دلهره­ ها تو رسیدی چقدر دلچسب است
تازه فهمیده ­ام چرا دیشب پلک من می­ پرید وقتی­ که
تو که راوی سرگذشت منی تو که معشوق قرن هشت منی
شهد و شیر و شکر لب سرخت چک و چک می­ چکید وقتی­ که
شاعری رو به قبله­اش که تویی ذکر می­ گفت نرم با موهات
شاعری باز در میانه­ ی شب به خدا می­ رسید وقتی­ که
دست تو در میان دستش بود

 

سه

 

این شعر آبی می­ نشیند روی کاشی
وقتی که معشوق غزل­هایم تو باشی
تا من کبوتر باشم وهجرت همین­ جاست
از واژه­ ها تا گرم آغوشت نجاشی
تصویر زیتون­ های زیر گیسوانت
تلفیق موج قهوه­ ای با سبز ماشی
اصلا کمال الملک چیزی کم می­ آورد
نقاشی­اش پیش نگاه تو  نقا شی
شعری که آغازش تویی پایان ندارد
این جا به بعد شعر را باید رهاشی
بانوی نیمه سایه­ پوش نیمه عریان
تندیس بی تکرار ترد زیر باران
عالی­جناب شعر­های ناشنیده
ای لحظه ­ی تا دیدمت رنگم پریده
برگرد شاید شعر آرامش بگیرد
چیزی نمانده واژه را از هم بپاشی
دیوان به دیوان می رود خیس نگاهت
ای متن چشمانت همیشه پر حواشی
مثل سپید یاد تو در خاطر من
این شعر آبی می ­نشیند روی کاشی

 

***

حسام بهرامی متولد مبارکه اصفهان(سال 1359) بوده و تا کنون یک کتاب با نام « لی لی» توسط نشر هنر رسانه اردی­بهشت از ایشان منتشر شده است.