سه شعر از امیرحسین نیکزاد

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

  

یک

 

با کمان و با مشعل در پی­­ام نگهبان­­ ها
می­­دوم که بُگريزم از حصارِ زندان­ ها

در کمين، کمان­داران روی بام می­­ چرخند
سايه­­ ی مرا با تير می­ زنند پيکان­­ ها

گاه می­­ روم بالا سايه­ وار از بامی
گاه می­ شوم پنهان در سکوتِ دالان­ ها

گاه می­­ پرم پايين از فرازِ ديواری
گاه می­­ زنم بيرون از کمينِ پنهان­ ها

تا که راه بگشايند دنده دنده تا قلبم
ترس­ها بر افکارم می­­ کشند سوهان­­ ها

□□□
دود می­­رود بالا مثل دزدی از ديوار
با فراريان آتش می­دود به ايوان­ ها

هر سری جدا از تن از طنابی آويزان
هر تنی جدا از سر بر صليب شيطان­ ها

با صدايي از هر سو مي­­دوم به ديگر سو
مثل بچّه ­­ای ترسو از خروشِ حيوان­ ها

می­ دوم به هرجايي چون کشيشِ رسوايي

مانده در کليسايی از هجوم عصيان­ ها

آه اگر به زندان­ها مخفيانه برگردم
تا شبانه بُگشايم بند از گروگان­ ها

آه اگر بيابان­­ ها بر سرم سپر مي­­شد
تا به تاخت می­رفتم زيرِ تير باران­ ها

می­­ شود به خون­­خواهی خرد و خسته برخيزم
خشم اگر بروياند دشنه جای دندان­­ ها

□□□
شب، سکوت، تاريکي، شهر، خانه­­ ها، زندان
دار­ ها و تيرک­ها، بند­ ها و دالان­­ ها


پشت ميله­ها مردی با دهانِ کف کرده
سر به سنگ می­ کوبد موج موج هذيان ­­ها

 

دو

 

تلویزيون؛ كه داشت روباهی می ­جويد استخوانِ پايش را
ناگهان خون به دوربين پاشيد... و سياهي گرفت جايش را‍

برق رفته­ ست، شمع روشن کن نذر کن مرده باشد آن روباه
زجر از اين بيشتر؟ كه صد­ها چشم دوره كردند انزوايش را

نکند اين سياهی از شب نيست همه جا ردّ پای روباه است
شمع از زير صورتت که گذشت ديدم آن لحظه چشم­­هايش را

استخوان در گلوی من مانده­ ست و تو خود را در انزوا خوردی
عشق، تعليقِ دام و روباه است خوب بازی کن اين نمايش را

زنگِ در؛ کيست؟ شايد آن روباه با سه پا آمده ­ست خانه ­ی تو
گوشم از خنده­­ هات پر شده ­است می­ شود کم کنی صدايش را؟

 

سه

 

کرشمه­ های خودت را کجا گذاشته­ ای؟

ادای کیست که رویش صدا گذاشته ­ای؟

چه محرمانه عوض می­کنی لباست را

بگو حیا کند آن در که وا گذاشته ­ای

کمی به "مثل خودت باش" فکر کن دیگر

که هر که بود از او پا فرا گذاشته­ ای

بعید نیست در آغوش من خراب شوی

که روی لرزش زانو پا گذاشته­ ای

- پلی شکسته که با یک اشاره می ریزد -

نگاه کن دستت را کجا گذاشته­ ای

چه ساده­ام که مرا گیج می­کند عطرت

و فکر می­کنم از قصد جا گذاشته­ ای

***

امیرحسین نیکزاد متولد تهران(سال1368) بوده وهم اکنون در رشته پزشکی مشغول به تحصیل است.تا کنون یک کتاب با عنوان درآمدی بر چارچوب توسط دفتر شعر جوان از ایشان منتشر شده است.

دیدگاه‌ها   

#4 هدیه 1391-07-25 19:56
سلام به مهربانی های غزل...
خوشحالم که با شعرت که آیینه ای از خودته آشنا شدم
*بگو حیا کند آن در که وا گذاشته ای* خیلی تصویر خوبی بود
جان بخشی به در....
مغازه ی مهدی جان اشرفی دیدمت
دوس دارم فرصتی اگر شد بشینینیم و از شعر بگیم.
با ارزوی دیدار دوباره....
*شادیت آرزوی من و آزادی ات مذهب من است*
#3 سمیه سجودی (نیاز) 1390-07-18 23:08
سلام
هر سه شعرت از تلخیه خاصی برخوردار است .
اجتماع ، زمان و شاید تک هجاهای عاشقی .
نمیدانم ولی اندیشه ها و باز بودن درهای افکارت باید لایق بهترین ها باشد .
موفق و نویسا باشی .
#2 رضوانی 1390-07-18 15:37
موج هذیان های شعر اول، لاجرم می رسد به سرگردانی شعر دوم.زخمهایی که در شعر اول کشیده می شوند به هذیان گویی چقدر مرا یاد سمفونی مردگان انداخت و زخمهای روشنفکری.و شعر سوم که در ترکیبش با دو شعر قبلی ما را بین عشق و اندیشه و اجتماع و سیاست و ... آونگ وار حرکت می دهد.
#1 طيبه تيموري 1390-07-17 14:23
شعر دومتان آنقدر تازه بود و تلخ كه تصاويرش از جلوي چشمم دور نمي شوند

موفق باشي

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692