زاده شد در چشمهایم شور و حال دیگری
میوهای ممنوعه مثل سیب کال دیگری
بعد از آن با اندکی حس غریب شاعری
می شوم اسفندیارو پیر زال دیگری
با کلاف واژهها درگیر میگردم شبی
زود میبافم غزلهای محال دیگری
من کیم یک زن که در زندان بیدربان خویش
میشود تبدیل امسالم به سال دیگری
بال پرواز دلم را گرچه قیچی کردهاند
شعر میبخشد به احساسات بال دیگری
***
دور ماندم از تو عمری گرچه این فالم نبود
کاش میشد تا بگیرد عشق فال دیگری
دلم بدون شما هی بهانه میگیرد
سراغ یک غزل عاشقانه میگیرد
همان غزل که نوشتی درون چشمانت
و بعد از آن گل سرخی جوانه میگیرد
ولم نمیکند آن خاطرات پر احساس
که لحظه لحظه دلم را نشانه میگیرد
هوا هوای چموشیست روح باران هم
از این هوای غریب "میانه" میگیرد
کسی نخواست بفهمد چرا دل شاعر
ز دست محفل انس شبانه میگیرد
در آن غزل که نوشتی چقدر معصوم است
پرنده ای که زدست تو دانه می گیرد
تو را به جان غزل های خستگی هامان
به آن تبی که ز چشمت زبانه میگیرد
بدان که وقت عزیز ستاره گشتن را
نوشتن غزلی از شما نمیگیرد
***
خدا کند که پرنده رها شود از درد
همان پرنده که بی تو بهانه میگیرد