سعيد بيابانكي

چاپ تاریخ انتشار:

 

اصفهان ـ 1346

 غم‌‌هاي کوچک

هرروز با انبوهي از غم‌‌هاي کوچک
گم مي‌شوم در بين آدم‌‌هاي کوچک
سرماية احساس من مشتي دوبيتي‌ست
عمري‌ست مي‌بالم به اين غم‌‌هاي کوچک
گلبرگ‌‌ها هم پاکي‌ام را مي‌شناسند
مثل تمام قطره شبنم‌‌هاي کوچک
با آن که بيهوده‌ست امّا مي‌سپارم
زخم بزرگم را به مرهم‌‌هاي کوچک
پيچيده بوي محتشم مثل نسيمي
در سينه‌‌هامان اين محرّم‌‌هاي کوچک
غم‌‌هايمان اندازة صحرا بزرگ اند
ما را نمي‌فهمند آدم‌‌هاي کوچک


بخواب کودک من!

شب است و باغچه‌‌هاي تهي ز ميخک من
و بوي خاطره‌‌ها در حياط کوچک من
حياط خلوت من از سکوت سرشار است
کجاست نغمة غمگينت اي چکاوک من؟
به سکّه سکّة اشکم تو را خريدارم
تويي بهاي پس‌اندازهاي قلّک من
بگير دست مرا اي عروس دريايي
بيا به ياري دنياي بي‌عروسک من
تورا به رشته‌اي از آرزو گره زده‌اند
به پشت پنجرة سينة مشبّک من
کسي نيامده - حتّي کلاغ‌‌هاي سياه –
به قصد غارت جاليز بي‌مترسک من
کبوترانه بيا تخم آشتي بگذار
ميان گودي انگشت‌‌هاي کوچک من
شب است و خواب عميقي ربوده شهر مرا
کجاست شيطنت کودکي و سوتک من؟
بترس ازاين همه لولو که پشت پنجره اند
بخواب شعر قشنگم، بخواب کودک من...