عبدالجبار كاكايي

چاپ تاریخ انتشار:

 

 

درختان بي‌ثمر

اي درختان بي‌ثمر ! چونتان باد و چندتان
باد را تك‍ّه‌تك‍ّه كرد، شاخه‌هاي بلندتان
نيش داريد مثل مار ! بدتر از سيم خاردار !
آفت باغ‌هاي ماست، زردي پوزخندتان
اي خموشان در كمين ! مارهاي در آستين !
جان نيلوفران باغ، دورباد از گزندتان
هم نمك‌ريز داغ‌هاست، پنجة شاخه‌هايتان
هم گلوسوز باغ‌هاست، جرعة آبكندتان
اي تن از فرط خستگي، در فرود شكستگي
كي حصار بهار ماست قامت نيم‌بندتان
وهم يك خواب بيش نيست، خلوت بي‌فروغ‌تان
جز خيالات خويش نيست، سينة دردمندتان
آه‌اي جويبارها ! زين كهن‌جامگان‌ِ زرد
جرعه‌نوش هوس شود، جان آيينه‌بندتان




برسانند به سامان پريشاني‌تان

كي به سامان برسانند پريشاني‌تان
با جهالت به هم آميخت مسلماني‌تان
پرده‌دار حرم عطر و كبوتر شده‌ايد
خاك اين دولت ناخواسته ارزاني‌تان
بر سر سفرة عشق‌‌ايد ولي دست خدا
دوزخي ريخته در كاسة پيشاني‌تان
گوشه‌اي يافتم از حكمت پيران عجم
افعي خفته به گنج است نگهباني‌تان
كاش مي‌كرد ابومسلم آهنگ حجاز
تا برقصاند با تيغ خراساني‌تان





فقط نگاه ...

به شوق خلوتي دگر كه رو به راه كرده‌اي
تمام هستي مرا شكنجه‌گاه كرده‌اي
محله‌مان به يمن رفتن تو رو سپيد شد
لباس اهل خانه را، ولي سياه كرده‌اي
چه روزها كه از غمت به ش‍ِكوه لب گشوده‌ام
و نااميد گفته‌ام كه اشتباه كرده‌اي
چه بارها كه گفته‌ام به قاب عكس كهنه‌ات
دل مرا شكسته‌اي، ببين ! گناه كرده‌اي
ولي تو باز بي‌صدا، درون قاب عكس خود
فقط سكوت كرده‌اي فقط نگاه كرده‌اي







نامه‌هاي آخر

در زدي پدر ولي پشت در كسي نبود
كاش دست نرم باد در به روت مي‌گشود
كاش روزهاي تو شاد مي‌شد و سپيد
كاش چشم‌هاي من كور مي‌شد و كبود
نامه‌هاي آخرت چون كبوتري سپيد
روي آسمان شهر بال زد، ولي چه سود
هيچ‌كس نشان نداشت از دل شكسته‌ات
گرچه بندبندشان، تار و پودي از تو بود
تو درست مثل ما، ما درست مثل تو
سوختيم و ساختيم، چاره غير از اين نبود
راستي پدر بگو: لحظه‌هاي‌ِ آخرين
شانه‌هاي خسته‌ات روي دامن كه بود؟
چشم كي براي تو، قطره‌قطره مي‌گريست؟
دست كي غبار درد از تن تو مي‌زدود؟