1363 بابل
رفیقِ کافهی تو! صندلیِ خالی بود
اگر کنار تو بودم چقدر عالی بود
لباس قرمز تو، قهوههای تلخ و سیاه
حکایت دل خونین این اهالی بود
تو مادرانه به چشمم نگاه میکردی
کسی که محو قوانین خردسالی بود
و جرم من که همیشه خجالتی بودم
حدود یک، دو، سه! نه! بلکه چند سالی بود ــ
برای دیدن تو توی قاب پنجرهها
مسیر پرسهی من در همین حوالی بود
تو ابر فصل بهاری که خیس میکردی
درون چشم کسی را که خشکسالی بود
منم کسی که به تو گفته دوستت دارم
و پاسخ تو فقط یک (منِ) سوالی بود
وفات تلخ مرا روزنامهها گفتند:
که یک جوان هنر پیشهی شمالی بود
فقط به جرم همینکه خجالتی بودم
همیشه صندلی روبروم خالی بود
دیدگاهها
و پاسخ تو فقط یک (منِ) سوالی بود
به وزن همین شعر فقط میتوانم بگویم عالی بود :)
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا