شعر کلاسیک «ساناز لرکی»

چاپ تاریخ انتشار:

zzzz

ابر پاییزی من کاش نباری امشب

کاش دراوج عزاداریمان مرگ نکاری امشب

 

نعمت روشن تو، امشب واینجا درد است

زلزله آمد و یغما زد و اینجا سرد است

خاک عاصی شده است ، مرگ به دامان دارد.

میکشد، میبرد ومیل به عصیان دارد

چادروبی کسی و سردی دنیا بس نیست؟

توبباری وبلرزند دلت ناکس نیست؟

چه کسی گفته که باران بلا تطهیر است؟

چه کسی گفته به ویرانه زدن تقدیر است؟

ابر پاییزی من، کاش نباری امشب

کاش ثابت نکنی تیشه تباری امشب

شعر کلاسیک «ساناز لرکی»