نور
نور در پرده نهان بود خدا می دان
باخودش در هذیان بود خدا می داند
"رسم عاشق کشی و شیوه ی شهر آشوبی"
در سرش در دوران بود خدا می داند
مشعلی داشت سیاوش که به رندان بخشید
آن سوی صفر زمان بود خدا می داند
مست می رفت به اندوهِ شب آغشته شده
نبض شب در نوسان بود خدا می داند
روح تاریک زمین سایه و روشن می شد
اتصالی به میان بود خدا می داند
نور از شاخه ی زیتون به ثریا می رفت
واژه ای روی زبان بود خدا می داند