شعر کلاسیک «بیداد» محمد بینش

چاپ تاریخ انتشار:

شعر «بیداد» محمد بینش

 

ای داد از این بیداد فریاد ِ خموشانه

آن کیست خمارم برد روزی دو به میخانه

مست آمد وماتم کرد بی خویش و ثباتم کرد

بربود دلم را ، برد بی ساغر و پیمانه

در بی خبری آمد  پنهان چو پری آمد

هشیار نمی گردم  ز آن دزدی مستانه

گفتم : «به چه آیینی ؟ سیمابی و سیمینی

تنها به خیال آیی  چون جلوۀ افسانه»

گفتا : » بفشارم بر، بر سینه گذارم سر

برخیزی و باز آیی، ز این خواب ِ پریشانه «

افسون شرابی بود، خود بادۀ نابی بود

آن بوسه که بنهادم بر گردن و برشانه

گفتم که :» بر آفاقم پروردۀ این باغم

افسرده چه بنشینم در گوشۀ ویرانه»

گفتا که:» همینت بس! رو دل ندهم با کس

دور تو به آخر شد زاین مجلس شاهانه»

گفتم که :» درنگی کن، نوشی به شرنگی کن «

گفتا:»به کجا یابد عاشق سر و سامانه؟

گر عاشق جانبازی می سوزی و می سازی

سوزش بکنی پنهان زاین بادۀ جانانه»

                  ***

ز آن راه ِ نهان از من، شد او به نهان از من

من ماندم و چشمانی مبهوت چو دیوانه

بینش به کجا بیند پرواز ِ نهان خیزش

هر چند نظر دوزد بر بام و در ِ خانه


محمد بینش/  خوانش شعر با صدای شاعر

https://soundcloud.com/user-685869086/bidad