شعر کلاسیک «پری کنگونی»

چاپ تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک «پری کنگونی»

 

روز های جنوب شرجی و تلخ

یک نفر با نفس نفس هایش

یک نفر توی دام می افتد

یک نفر عاشق قفس هایش

 

بگذریم از جنوب شورانگیز

حال و روزم عجیب بارانیست

یک نفر مانده منتظر بوشهر

منتظر بود دیگر اما نیست

 

حال من حال یک مسافرکش

شب و چند اسکناس پژمرده

میرسد او به خانه بی دارو

تا ببیند که دخترش مرده ...

 

مرگ موی زنی به پیچش باد

مرگ یعنی که دوری از مردم

مرگ یعنی به لهجه ی دریا

آخ از دوری تو مُو مُردم

 

یک نفر از دیار دشتستان

ظرف خرما بدست می ماند

"تَش زدی جون مو وخُت رفتی"

رفتی و خاک شروه می خواند

 

سال ها رفته و دل خسته

روزها با مسافران طی شد

آه هم جاده ی قدیمی من

فصل سرماست موسم دی شد

 

خط کشیدند روی احساست

خطی از زخم بر رخ نیلیت

توی آن دفتری که شعرت بود

خط کشیدند روی فامیلیت

 

در غروبی به وسعت دریا

با سکوتی فراتر از فریاد

مینویسم ترانه ای از درد

مینویسم وهرچه بادا باد ...

پری کنگونی