هرگز به جز هوای تو در سر نداشتم
تقدیر بود چارهی دیگر نداشتم
در جستجوی تو همه از خود گذشتهاند
چیزی از عاشقان تو کمتر نداشتم
من دل زدم به وحشت دریا و لحظهای
ترس از جنازه های شناور نداشتم
هم پای تو به قله رسیدم، و بعد از آن
میخواستم که پر بزنم، پر نداشتم
چشم انتظار معجزه بودم در این سقوط
چون مرگ را کنار تو باور نداشتم
من باغ عاشقی که زمستانم آمد و
یک شاخه گل برای خودم بر نداشتم
آیینه گفت حاصلت از زندگی چه بود
جز یک سکوت دلهره آور نداشتم
تو یک رماننویس که در خواب مرده بود
من یک رمان که صفحهی آخر نداشتم