شعر کلاسیک «مهدی نعیم»

چاپ تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک «مهدی نعیم»

 

گاهی

جوان به حادثه ای پیر میشود گاهی
از آسمان و زمین سیر میشود گاهی
تمام زندگییت را تباه می سازند
تمام میشوی و دیر میشود گاهی
زمانه می گذرد خسته میشوند از تو
دلت شکسته و پا گیر میشود گاهی
دلم گرفته در این شهر ناامیدی ها
اسیر ناله ی شبگیر میشود گاهی
به روی قلب من این عمر رفته بر بادم
شبیه زخمه ی تیر میشود گاهی
زمان خنده ی توست، گریه ارمغان که بود؟
که تلخ، شعر تو تحریر میشود گاهی
عقاب طبع تو هم که در این زمانه خیال
اسیر دانه ی تزویر میشود گاهی
…………….

مسافر

تا گوش های من خبر رفتنت شنید
خون دل از نگاه پر از درد، می چکید
اشک آمد و بجای تو در چشم من نشست
با رفتنت امید به پایان خود رسید
مردم، جهان مقابل چشمم سیاه شد
لرزید پیکرم به مثال درخت بید
می خواستم راست شوم، تا شد و شکست
پشتم، که در عزای نبودت چنان خمید
از لحظه ای که رفتی و یادت برم نشست
چشمم، قسم به جان تو گل، روز خوش ندید
خوابم گرفت و دیدم عزیزم مسافر است
گفتم نرو، صدا زدم اما نمی شنید
می رفت و دور میشد و فریاد می زدم
دنبال او دویدم او همچنان دوید
نزدیکتر شدم که در آغوش گیرمش
اما ز من برید و غریبانه پر کشید
خنده حرام بر لب پر خنده ام خیال
گلبرگ خنده را غم تو از نگاه، چید