گفته بودی با تو میمانم، تو را من پایهام
در تمام لحظههایت، دلبری کم حاشیه، پر مایهام
زندگی کردم برایت، مردنم اکنون نیازی مبرم است
به وفای تو طمع بستم[1] چه ساده، چه بی پیرایهام
اتفاقی تازه بودی، دیدنت دلشوره نان و عسل
ساحل شهر تو بودم، قایقی درمانده و بی دایهام
داردم میگذرد سخت، خدا، در حسرت یک سایهای
آفتابی عشق تو، در به دری بی سر پناه و سایهام
یادآن روزکه باهم، گرم صحبت، خنده هامان پیچید
در خوش آن کوچه باغ شهر تو، ای پایه، بی پایهام
[1]-م. ا. سایه