شعر کلاسیک «نصرالله شبانکاره»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک «نصرالله شبانکاره»

 

گفته بودی با تو می‌مانم، تو را من پایه‌ام

در تمام لحظه‌هایت، دلبری کم حاشیه، پر مایه‌ام

زندگی کردم برایت، مردنم اکنون نیازی مبرم است

به وفای تو طمع بستم[1] چه ساده، چه بی پیرایه‌ام

اتفاقی تازه بودی، دیدنت دلشوره نان و عسل

ساحل شهر تو بودم، قایقی درمانده و بی دایه‌ام

داردم می‌گذرد سخت، خدا، در حسرت یک سایه‌ای

آفتابی عشق تو، در به دری بی سر پناه و سایه‌ام

یادآن روزکه باهم، گرم صحبت، خنده هامان پیچید

در خوش آن کوچه باغ شهر تو، ای پایه، بی پایه‌ام

 


[1]-م. ا. سایه

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692