شعر کلاسیک «بهنام حسن زاده»

چاپ تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک «بهنام حسن زاده»

 

عاشق مباش و عمری در خواجگی به سر کن

حـتی به زيـر باران با خويـشـتـن سـفـر کن

هيزم اگر چه تر بود آخر گرفـت آتش

بعد از تبسمی چند عادت شود وصالش

معشوق روی عرشه سازش نکرد با ما

فريـاد ميکـشيديم او نـيز بـادبـان را

عاشق شدن حرام است در اين زمانه سرد

درد مـرا دوا نيـست اما چـه ميتـوان کرد

با جغد شب بگوييد امشب که خوش بخواند

ايـن جـرم لاابـالی ديـگـر نمی تـوانـد