شعر کلاسیک «سیدرضا موسوی»

چاپ تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک «سیدرضا موسوی»

 

1.
دیدار پس از این همه صبرم باشد
خورشید وصال پشت ابرم باشد
در زندگی ام اگر نشد قول دهید
آغوش شما فشار قبرم باشد

2.
دور سر یار اهل سیری بوده است
دیوانه و بیگانه ی غیری بوده است
خاکستر پای شمع را جمع نکن
پروانه ی عاقبت به خیری بوده است

3.
دیوار تمام عمر را پیرم کرد
با پنجره های بسته درگیرم کرد
تا آمدم از رنج قفس پر بکشم
سنگینی بال ها زمین گیرم کرد

4.
بی مکر و ریا خطابه گویی بکند
بر منبر دین گشاده رویی بکند
ای کاش کسی که جانماز آب کشید
در مصرف آب صرفه جویی بکند

5.
ایمان وسط اراده ها می گندد
شیطان به صف نماز می پیوندد
دین داری ما به طول ریش است فقط
یک روز خدا به ریش ما می خندد

6.
در ظاهرِ کار اگرچه درویش تر است
از شدت کینه ها بداندیش تر است
هر کس که معایب زیادی دارد
تردید نکن، محاسنش بیشتر است!

7.
با شادی و غم تراز هرگز نشدم
در حال نیاز ناز هرگز نشدم
آن سوی دلم بهار می رقصید و
من پنجره ای که باز هرگز نشدم

8.
از ریشه ی آسمان ثمر می گیریم
از خانه ی خورشید خبر می گیریم
ای میله ی سرد، ای قفس، ای زندان
یک روز دوباره بال و پر می گیریم