شعر کلاسیک «سعیده اصلاحی»

چاپ تاریخ انتشار:

 

***  مثنوی 1***

شهر دور است، شهر تاریک است

آدم آنجا به مرگ نزدیک است

شهر، دار و ندار می‌دزدد

از سرت سایه سار می‌دزدد

در نبودت چقدر نامردند

جاده‌هایی که بر‌نمی‌گردند

منم و دست خالی جاده

داستان‌های ظاهرا ساده

پچ‌پچ سایه‌های رنج آباد

بقچه‌ی بغض قاصدک در باد...

به خدا حفظ آبرو بلدم

فرش پا خورده را رفو بلدم

پیش از این‌ها چه ساده بودی مرد

به همین سادگی به من برگرد

**********************

***  مثنوی 2 ***

لطفا سکوت، با توام ای آدم آهنی

تنها تو بر علیه دلم حرف می‌زنی

دنیای تو برای دلم سخت کوچک است

روی تمام سیستم‌ات، قفل کودک است

در سردسیر دست توام نیمه جان هنوز

یخ می‌زند کنار تو آتشفشان هنوز

مهمان رسیده‌، چشم و دلت هنگ کرده است

یک شعر تازه جای تورا تنگ کرده است

ای در میان این همه جنجال، غرق وهم

ساکت شو و زبان دلم را کمی بفهم

خورشید خواب رفته و فردا نیامده‌ست

در تو هنوز عشق به دنیا نیامده‌ست