یک شب نوای "مرغ سحر" میکشد مرا
آخر، سر این صدای "قمر" میکشد مرا
یک ناله، صبح و شام مرا زنده میکند
یک داغ تازه،شام وسحر میکشد مرا
دارم به روزگار خودم فکر میکنم
فکر و خیال، آخر سر میکشد مرا
مانند بید پیرم و لرزان از اضطراب
خوفِ شب و خیال تبر میکشد مرا
در زیرخاک منتظرت میشوم ولی
این انتظار، بار دگر میکشد مرا