دل شکسته
دلم بشکست و از نایش صدایی بر نمیآید
نمیدانم چرا بشکست که آهش هم نمیآید
شکسته است مثل آیینه، ترک خورده چو دیواری
چو هر لحظه بدین گونه است، نمیگردد پی کاری
به دنبال خریدارم فروشم خردههایش را
به هر جا داد و فریادی، که دارم خرده دل اینجا
صد افسوس و هزاران وای، نیایند سوی بازارم
چه بازاری، که اینجا هم خریداری نمیبینم
بریزم خوردههایش را میان کوی و برزنها
به سرعت میروم تا باد نیارد درد دلها را
رسیدم کنج این خانه بغل کردم همه غمها
صدای تق تق در بود که میرفت در وجود ما
شتابان سوی در رفتم نمیدانم چرا، حالا
گشودم در و خشکم زد میان قاب خالیش
خدا بود و دو دستش خورده دلهایم
که ای انسان نمیدانی، خریدارم خریدارم
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا