شعر کلاسیک «مرتضی محمدیان»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک «مرتضی محمدیان»

دل شکسته

دلم بشکست و از نایش صدایی بر نمی‌آید

نمی‌دانم چرا بشکست که آهش هم نمی‌آید

شکسته است مثل آیینه، ترک خورده چو دیواری

چو هر لحظه بدین گونه است، نمی‌گردد پی کاری

به دنبال خریدارم فروشم خرده‌هایش را

به هر جا داد و فریادی، که دارم خرده دل اینجا

صد افسوس و هزاران وای، نیایند سوی بازارم

چه بازاری، که اینجا هم خریداری نمی‌بینم

بریزم خورده‌هایش را میان کوی و برزن‌ها

به سرعت می‌روم تا باد نیارد درد دل‌ها را

رسیدم کنج این خانه بغل کردم همه غم‌ها

صدای تق تق در بود که می‌رفت در وجود ما

شتابان سوی در رفتم نمی‌دانم چرا، حالا

گشودم در و خشکم زد میان قاب خالیش

خدا بود و دو دستش خورده دل‌هایم

که ای انسان نمی‌دانی، خریدارم خریدارم

دیدگاه‌ها   

#3 ز.ح 1401-11-12 09:26
عالیعالی عالی عالی :D :lol:
#2 مرتضی 1395-07-08 22:57
عالی و پراحساس
#1 ali 1394-09-25 17:03
درود زیبا بود

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692