1
سیاه، غمزده، روبه زوال، درد آور
از این که هست، جهانم نمیشود بهتر
غروب میکنم و محو دیدنم شدهاند
هزار کشتی پهلو گرفته در بندر
همیشه در بهدری سرنوشت کولیهاست
منم همان که هم اکنون نشسته پشت در
در انتظار نسیمم که شعله ور بشوم
شبیه آتش سردی که زیر خاکستر
ولی چه فایده از این امید بیحاصل ؟
گذشته از سرم آب و گذشته آب از سر
پیمبری شدهام منکر نبوت خویش
و معجزات خودم را نمیکنم باور
مرا به غربت خود واگذار ابراهيم
چگونه دل بکند از خدای خود آزر
2
یک از هزاران جلوه که در دلبری داری
دریای مواجی که زیر روسری داری
باغ تنت یاد آور معماری روم است
در پیرهن تندیسهای مرمری داری
یک عمر در وصفت غزل گفتند شاعرها
حق زیادی گردن شعر دری داری
هم خارجیها مست چشمان سیاهت ، هم...
دل دادهها در سرزمین مادری داری
از جان مردم لیلی و شیرین چه میخواهند؟
وقتی که تو نسبت به هر دو برتری داری
با کوله باری از خماری آمدم از راه
برخیز ساقی می بیاور، مشتری داری
3
ماشین به راه افتاد چشمم خیس دریا بود
مبدا شب و مقصد برایم صبح فردا بود
انگار از تنگ بلوری کوچ میکردم
چون جادهها رودی به سمت شهر دریا بود
شهری که نام شهریارش آسمان بانوست
ماهی که مثل پادشاه طوس تنها بود
ماشین توقف کرد گنبد داشت میتابید
گلدستههای آسمان از دور پیدا بود
باور نمیکردم ولی بانو کنار در
انگار که چشم انتظار دیدن ما بود
نزدیکتر رفتم، جلو آمد، دلم لرزید
فرصت برای درد دل کردن مهیا بود
دستم به دامان ضریحت،عاشقت هستم
دستی به موهایم کشید، انگار رویا بود
در مرمر دستان پاکش زود خوابم برد
شیرینتر از خواب تمام کودکیها بود
اما صدای ساعت کوکی، خدای من
هر چه که دیدم خواب نه... رویا نه... اما، بود
سورنا جوکار
متولد: 1367 - همدان
کارشناس حقوق