شعر کلاسیک «هوروش نوابی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک «هوروش نوابی»

 

چه آفتاب بلندی چه نور خورشیدی
وطن. وطن. وطن من همیشه جاویدی

خدا خدا کن وبرخیز باتمام وجود
بمان بمان که تو خود از تبارجمشیدی

هزار دام برایت گذاشت دشمن تو
پی رهایی خود صادقانه کوشیدی

هزار عهد شکست وگسست پیمان را
شرنگ تلخ به پیمانه کرد ونوشیدی

دوباره زنده شدی باز قد علم کردی
شبیه چشمه زاعماق خویش جوشیدی

زخون پاک تو رنگین شد آسمان وزمین
برون کشیده سر از خون وباز خندیدی

هزار دفعه بریدند شاخه های تورا
دوباره مثل گلی در بهار روییدی

هزار خدعه نمودند تا شوی تسلیم
فسون وفتنه ی اعصار را به خود دیدی

چقدر باد وزید وچقدر توفان شد
ولی تو بید نبودی به خود نلرزیدی

وطن. وطن. وطن من تو استوار بمان
بمان وجلوه گری کن تو نیز خورشیدی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692