شعر کلاسیک «سعید اصلاحی»

چاپ تاریخ انتشار:

مهمان نواز

از تو تنها نباید برایم، درد آشفته حالی بماند

گوشهٔ سرنوشتم دوباره، باز جای تو خالی بماند

حق من نیست در خود ببارم، شعلهٔ سرخ آزرم باشم

گوشه ای دور از چشم دنیا، با خیال تو سرگرم باشم

نیستی و نمی‌یابمت باز...می‌شود بی اثر جست و جوهام

مانده جایی رها زیر باران، کلبهٔ چوبی آرزوهام

عصر هر روز پشت همین میز، جرعه جرعه نگاه تو تلخ است

می‌چشم چشمهای تو را باز، قهوهٔ گاه گاه تو تلخ است

تا کی اما قرار است هر شب، هرچه ابر است در من ببارد

چشمهای تو مثل همیشه، دست از آزار من برندارد

شهر از خود مرا رانده اما عشق همواره مهمان نواز است

کل دنیا اگر بسته باشد، کافهٔ چشمهای تو بازاست


 

شن ریزه‌ها بازیچهٔ بادند...

 

 

طوفان شن وقتی وزید از دور

من: رو به رویت صخره ای مغرور

در من هزاران روح نا آرام

چل گیس‌هایی شعله ور، ناکام

دل ابر شد، پر زد به دنبالت

از آسمان پرسید احوالت

هم دور شد هم داد بر بادم

ابری که دنبالت فرستادم

ابری که با طوفان تبانی کرد

یک عمر در من شروه خوانی کرد

حالا من و ارواح زنجیری 

هم با تو هم با خویش درگیری

حق نیست رنگ خار و خس باشی

اینقدر دور از دست رس باشی

پشت سرت هی کش بیاید نور

هرقدر من نزدیک تر... تو دور

این قله‌ها با صخره همزادند

شن ریزه‌ها بازیچهٔ باداند...