شعر کلاسیک «امراالله اورکی کوه شور»

چاپ تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک «امراالله اورکی کوه شور»

 


ز لحظهای که از این شهر پهلوان رفته‌ست
شکست بر تنِ میدان ما گران رفته‌ست

طبیب ما چو ندارد خبر ز حال خراب
به جای نوشِ دوا تیغِ استخوان رفته‌ست!!

دلیلِ گوشه نشینی و لرزه‌ام از کیست؟
که نفت ما کم و بورانِ شب کلان رفته‌ست

اگر چه مادرِ من رو به قبله می‌خوابد
پدر به قصد ارادت به سمتِ خان رفته‌ست!!

چرا سرم نشود خم به محضرِ یاران؟؟
که بارِ زندگی‌ام دوشِ دوستان رفته‌ست

ندارم از پدرم انتظار و نه گِله ای
که آه و نالهٔ من رو به آسمان رفته‌ست

«
چو چشم مست تو را عین فتنه می‌بینم»
سرم به جوخه ای از دارِ گیسوان رفته‌ست

«
چگونه گوش توان کرد بر خردمندان»
نداند او چه بلاها به روزمان رفته‌ست...


پانوشت: تضمین‌ها از خواجوی کرمانی‌ست