شعر کلاسیک «حسین مهدی»

چاپ تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک «حسین مهدی»

 

سکوت مبهم ساحل٬غروب دریا٬من

به محض بی تو نشستن هجوم غم ها٬من

و موج ها که چو زنجیر داده بر هم دست

کشیده از دل خورشید راه غم تا من

دوباره اشک سر آغاز خیس دلتنگی

دوباره از تن دریا گرفته ام دامن

هنوز باور من نیست نیستی٬گاهی

خیال میکنم اینجا نشسته ای با من

چقدر ساده تو بستی به روی دنیا چشم

چقدر بی تو غریبم به چشم دنیا من!

غروب و ساحل و وقت همیشگی اما

چه تلخ بی "تو" به جا مانده است از "ما"٬ "من"

تو قطره قطره به اعماق عشق پی بردی

دلت به وسعت دریا رسید اما من

سوار قایق پارو شکسته میگردم

چو ناخدا ی به گرداب خویش٬خود را ٬من

شبی به یاد تو در مرگ غرق خواهم گشت

خدا به داد من آید مگر و الا من...

شعر2

قلب تبرها آهنین٬چشم تبرها هیز

دست تبرها خونی و تیغ تبر ها تیز

صبح کثیفی میوزد از سمت آدم ها

بر شاخ و برگ تک درختی بین یک جالیز

تا یک خبر... روز سیاهی پیش رو داری

جمع کلاغان جمع و جمع قاصدک ها نیز

آوار برگ از شاخه های ترس میریزد

احساس مرگ از لابه لای شاخه ها لبریز

نزدیک می آیند آدم ها تبر بر دوش

در خونشان جوشیده گویی عقده ی چنگیز

¤¤¤

آری مترسک!جای تو قبلا" درختی بود

چیزی بگو آخر تو هم از خواب خوش برخیز

آری مترسک٬ فصلهایش این چنین گشتند:

پاییز   و    پاییز   و    پاییز   و    پاییز