سالها میروند و میآیند ،هیچ سالی ترا نمیآرد
نی خودت بال آمدن داری ،نی ترا آب و دانه میآرد
سال رفت - آمدیست بیهوده و خصوصن که بیتو میآید
مثل من که دو جیب خالی را میبرد شهر و خانه میآرد
دور هستی تو دور دوری که هیچ عابر ترا نمیبیند
باد حتا دروغ میگوید ،وقتی از تو نشانه میآرد
شام های که از تو خالی است ،جای خوبی برای خوابم نیست
مثلن اشک را سر چشمم ، به هزاران بهانه می آرد
از همه زندگی سری دارم که به سر بودنش نمیداند
و دوپای که روز میگردد و مرا شام خانه میآرد
شاعری در تمام یک هفته سر یک بیت شعر میپیچد
باز هم روز های پنجشنبه غزلی خوبی را نمیآرد