شعر کلاسیک «پیام آقایی»

چاپ تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک «پیام آقایی»

در خون رگ هایم کمی امید جریان داشت


وقتی که می رفتی / نگاهت درد پنهان داشت

 


می رفتی و شهر پس از تو مات و بی جان بود


شهری که تنها ابر هایش حال باران داشت

 


محکم گرفتی دست من را ! بغض می خوردم


"ای کاش برگشتن برایت باز امکان داشت"

 


چیزی ازم کم شد ولی قطعا مواظب باش


قلبی که بردی قبل رفتن ، ذره ای جان داشت

 


می گفتی از اول که قاطع می روی اما


از پشت می دیدم کسی پاهای لرزان داشت !

 


انگار آن قلبی که قبلا کوه آهن بود


در موقع رفتن کمی ، یک ذره وجدان داشت

 


بعد از تو کل قصه هایم خوب بود اما


انگار کل قصه ها یک جور پایان داشت !