در خون رگ هایم کمی امید جریان داشت
وقتی که می رفتی / نگاهت درد پنهان داشت
می رفتی و شهر پس از تو مات و بی جان بود
شهری که تنها ابر هایش حال باران داشت
محکم گرفتی دست من را ! بغض می خوردم
"ای کاش برگشتن برایت باز امکان داشت"
چیزی ازم کم شد ولی قطعا مواظب باش
قلبی که بردی قبل رفتن ، ذره ای جان داشت
می گفتی از اول که قاطع می روی اما
از پشت می دیدم کسی پاهای لرزان داشت !
انگار آن قلبی که قبلا کوه آهن بود
در موقع رفتن کمی ، یک ذره وجدان داشت
بعد از تو کل قصه هایم خوب بود اما
انگار کل قصه ها یک جور پایان داشت !