1
به سمت و سوی صدایی که هی دراز نمیشد
که کوک سینه تو یک دقیقه...
باز نمیشد
که سینههای تو این ماجرا ادامه ندارد
که ماجرای تو چرخید و شکل...
باز نمیشد
بچرخ...
عقربهها روی...
شصت و هفت نشستند:
«برای این که بمانم غزل بساز...»
نمیشد
سر دراز دلم هیچ مثل قصه نشد نه...
که مثل لکنت مجعول اشک و ناز نمیشد
چقدر عشق ظریف است مثل خشت نگاهت
میان خلوت سرباز شاه-باز نمیشد
شکست دست دلم روی گونههات و لبت را...
که طعم سرخترین استکان تازه نمیشد
تمام شعر خیانت شد از تمامت راوی
که پردههای تنش ماجرای راز نمیشد
لب درازترین استکان صحنه ترک خورد
و خم شدی که...
خودش را شکست و باز...
2
سکوت، دست به دست از شراب خواب گرفت
و خواب مثل هوس از من اضطراب گرفت
کنار خواب تو تا حس خیس و شرم شعور
که هرم ثانیه بر چشمهات قاب گرفت
تمام شد، همه آرام رام میشکنند
وزخم شانه که از زخمت التهاب گرفت
برقص مثل همان روزهای غمگینش
که چشم خیس خدا بغض بر عذاب گرفت
که میدویدی و یعنی کویر میرقصید
زمین زیر تو نفرین شد و... سراب گرفت
چه روزها که پر از گرمی نبود خودم
خطوط یخزده را وحشیانه آب گرفت
«که مست از شدنت میشوم غریضهی مرگ!»
که...
میتوانم؟
برگرد...
بی شراب؟
` گرفت...
«گرفتهای؟...»
ـ وچه احساس هرزهای بودی
که چشم خیس خدا خسته شد...
عذاب گرفت
3
عمیق، روی لبم خونِ پاک! میخندی
و خیس مثل عطش، دردناک میخندی
چقدر میلرزم دست انتهای خودم
که خونِ شرمِ تو درگیر لاک... میخندی!
همیشه معصومم بین شاخههای زمین
همیشه مست توام گرمِ تا که می خندی
شکار میشومت مثل کوچ در تبعید
هبوط میکنیام، دستِ خاک میخندی
چه گریه میکنی این بار در مزار دلم؟!
و یا به آتش دستم هلاک میخندی؟
همیشه مادر را روی تخت...
گریه شدم
برای بطری ودکا که تاک... میخندی
که گونههای تو را گرم آرزو هستم
که زخمهای مرا...
شرمِ پاک!
میخندی؟!
محمدرضا شالبافان
متولد پاییز 1363 / اهواز
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا