شعر کلاسیک «محمد بم»

چاپ تاریخ انتشار:

معرفي، عليرضا شكرريز نگین افشاریشعر کلاسیک «محمد بم»

نشسته‌ام روي گردن تمامي‌تان

نشسته‌ا‌‌م که نفس‌های گرم را ببرم

که جسم‌های شمارا به هيچ ميخ کنم

و روح‌های شمارا در انزوا بخورم

[در اين زمانه مگر زخم‌ها زبان دارند؟!]

علاقه دارم در پرده‌ها نفوذ کنم

که خوب قاطی با خون و استرس بشوم

ظريف بنشينم روی گرده‌های شما

و ردّ شلاق چرم ميسترس بشوم

[تمايلات غريبی به دوستان دارند!]

مکالمات عذا‌ب‌آورم که می‌خواهم

دقيق بر روي گوشِتان دريل شوم

به روی ميز غذا تا ننشسته‌ام آرام

که با شراب و کمی مرگ‌موش ميل شوم

[چه کار به کار گوش‌هايمان دارند!؟]

به هيچ‌چی دلتان را هميشه خوش کرديد

به اينکه قدرت مرفين مرا شکست دهد

به شکل توده‌ای از غم به سجده می‌افتيد

که برق شمشير دين مرا شکست دهد

[برای کشتن‌مان دردها توان دارند]

از ابتدای تولد کنارتان هستم

درون گريه خودم را قرار می‌دهم و...

کشيده می‌شوم از اولش به آخرتان

درون قبر شمارا فشار می‌دهم و...

[فقط علف‌های روی قبر جان‌دارند]...

 

 

 

نشسته‌ام روي گردن تمامي‌تان

نشسته‌ا‌‌م که نفس‌های گرم را ببرم

که جسم‌های شمارا به هيچ ميخ کنم

و روح‌های شمارا در انزوا بخورم

[در اين زمانه مگر زخم‌ها زبان دارند؟!]

علاقه دارم در پرده‌ها نفوذ کنم

که خوب قاطی با خون و استرس بشوم

ظريف بنشينم روی گرده‌های شما

و ردّ شلاق چرم ميسترس بشوم

[تمايلات غريبی به دوستان دارند!]

مکالمات عذا‌ب‌آورم که می‌خواهم

دقيق بر روي گوشِتان دريل شوم

به روی ميز غذا تا ننشسته‌ام آرام

که با شراب و کمی مرگ‌موش ميل شوم

[چه کار به کار گوش‌هايمان دارند!؟]

به هيچ‌چی دلتان را هميشه خوش کرديد

به اينکه قدرت مرفين مرا شکست دهد

به شکل توده‌ای از غم به سجده می‌افتيد

که برق شمشير دين مرا شکست دهد

[برای کشتن‌مان دردها توان دارند]

از ابتدای تولد کنارتان هستم

درون گريه خودم را قرار می‌دهم و...

کشيده می‌شوم از اولش به آخرتان

درون قبر شمارا فشار می‌دهم و...

[فقط علف‌های روی قبر جان‌دارند]...