شعر کلاسیک «صنم نافع»

چاپ تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک «صنم نافع»

 

در زمستان سردِ چشمان ­ات، با چه انگیزه ­ای قلم بزنم ؟

چایی ­ات را پُر از شِکر کردم، تا برایت دوباره هم بزنم

در دلم  حسِّ محنت انگیزی­ ست، بعد تو قهر کرده­ ام با شهر

بعد تو با غمت چرا هر شب، "یوسف آباد" را قدم بزنم ؟

شیشه­ ی عطر ِخالی­ ات اینجاست، مثل رویای تو در آغوشم

قول دادم که بی حضورِ خودت، به تنم عطرِ سرد کم بزنم !

قول دادم به خود که بعد از تو، نیمه شب­ ها بدون ترسیدن -

خاطرت را بدزدم و پُر گاز، سمتِ بی­راهه ی "فشَم" بزنم

فصل فصلِ نوشتن سوگ وُ حسّ وُ حالم شبیه عاشوراست

باید امشب به جای هئیت­ ها در تهِ کوچه ­ها حَرم بزنم

باید امشب عمیق گریه کنم، تا عزادار قابلی باشم

باید امشب بدون رویایت، تشنه بر سینه وُ سرم بزنم

قول دادم که بعد تو شخصاً، وارثِ کُلِ غصه­ ها باشم

سندش را به نام خود کرده ، روی آن مُهر درد وُ غم بزنم